آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

دیشب مهمونی بودیم

دیشب رفتیم خونه ی یکی از دوستای مشترک من و جاریم(بهمراه خانواده). خیلی خیلی به همه خوش گذشت و اریامهر با پسر عموش و بچه های میزبان خیلی بازی کرد. مثل همیشه اریامهرم ماه بود و حرف گوش کن. خیلی ازش راضیم. خدایا ممنونم بابت اینکه بهترین فرشته ات رو به آغوش من سپرده ای. خوب مواظبشم.
27 آبان 1392

کاش میدونستم

کاش میدونستم تا چ حد مادر خوبی بودم کاش میشد بفهمم آریامهر تا چ حد از من راضیه(من از پسرم خیلی راضیم) خیلی وقتا نگرانم که خدایاااااا نکنه یه جایی برای بچه ام کم گذاشتم و میتونستم بهتر عمل کنم. به خودم میگم تا چ حد توی تربیتش موفق بودم؟ چقدر تنبیه و تشویقام روش تاثیر داشته؟ بیشتر نگران میشم وقتی فکر میکنم دارم دوباره مادر میشم. یعنی من میتونم برای پسرام مادر و دوست و همبازی خوبی باشم؟ خیلی فکرم درگیره که نکنه اهورا دنیا بیاد آریامهرم ضربه بخوره. مامانم دلگرمم میکنه میگه من هستم ولی باز نگرانم و فکرم مشغولشونه. خدایا کمکم کن .......   ...
26 آبان 1392

عاشق داییشه

امروز صبح که رفتیم خونه ی آنا به قول آریا. آقا آریای ما به محض اینکه صدای آیفونو شنید دوید جلوی آیفون تا ببینه کیه. و تا آقا کامیارو دید جیغ میزد و صداش میکرد. از خوشحالی رو پاهاش بند نبود.درو برای داییش باز کردیم و جناب کامیار هم که از اریا بدتر ،از پایین پله ها میگفت آریا؟ دایی جونت اومد.فدات بشم و قربونت برم و از این حرفا. آریا میرفت پایین و کامیار میومد بالا. توی راه پله بهم رسیدن و کلی بغل گرفتن و بوسیدن و ذوق کردن.(یکی ندونه فکر میکنه دیر ی دیر همدیگرو میبینن ولی خیر فقط از روز 5شنبه باهم ملاقات نداشتن) حالا کاش تا اخر روز اینجوری بودن باهم ولی حیف که فقط همون چند دقیقه ی اول دیدارشونه و بعد....... مامان ب آریا بگو آهن رباهام ...
26 آبان 1392

آریامهر و باباش رفتن استخر

دیگه داره کم کم حسودیم میشه بهشون بخدا..... صبح که میرن ورزش و گردش و شب هم استخر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینا باهم خیلی بهشون خوش میگذره فداشون بشم الهی. دلم برا آریاییم تنگ میشه. الان یه ساعته نبوسیدمشو بغلش نکردم . عیب نداره من دوریشو تحمل میکنم چون با باباییش خیلی بهش خوش میگذره. امروز روز خوبی بود . خوش گذشت در کنار خانواده ...
24 آبان 1392

گردش پدر و پسری

امروز صبح بعد از اینکه صبحونه ی پدر و پسر و اماده کردم و خوردند، بابایی آریامهر آماده شد بره بیرون که آقای آریامهر عزیز طبق معمول لباساشو آورد که بله منم میرم با باباییم. هیچی دیگه بابایی گفت آماده شو میریم فوتبال. الانم بیرونن و من تنهام ، میخوام برم و کارای عقب مونده ام رو سرو سامان بدم. عاششششششششقتم پسر آریایی ام.
24 آبان 1392

یه خبرو ...

بیاین ادامه مطلب بگم بهتون باردارم به خواست خودم بود و تحت نظر دکتر .خواستم بچه هامو باهم بزرگشون کنم.برا نی نی توشکمیم وبلاگ درست نمیکنم چون نمیتونم به دوتا وبلاگ رسیدگی کنم به همین خاطر مطالب آریامهریم و نی نی رو همینجا میذارم.     ...
20 آبان 1392

پسرم وزن گرفته

آریامهرم رو بر دم خانه بهداشت خدا رو شکر این ماه نیم کیلو وزن گرفته. وزن:11/100 قد:87 دور سر:47/5 ماشالله به شازده پسرم . خدایا بازم ازت ممنونم. خودم هم رفتم واسه باز کردن پرونده ی بار داری آقا اهورا. آزمایشات و سونو رو بهشون دادم و سوالاشونو جواب دادم و فرستادنم پیش خانم دکتر و اینهم دفترچه مراقبت و نوزاد   ...
16 آبان 1392
1